"مداخله بشر دوستانه"

و

وظیفه چالشگران ضد نظام در مقابل آن

 

 

درآمد: نکاتی پیرامون "مداخله بشر دوستانه"

- حقایق عینی همیشه اولین و مهم ترین قربانیان جنگ های مداخله گرانه در تاریخ معاصر بشر بوده اند. امروز تهاجمات نظامی آمریکا و کشورهای "ناتو" تحت نام "مداخله بشر دوستانه" در کشورهای دربند جهان سومی نقش بزرگی در تحریف ایفاء می کنند. دکترین "مداخله بشردوستانه" بطور نمایان و شفاف تبلیغ می کند که قدرت های بزرگ در صدر نظام جهانی سرمایه (آمریکا و شرکای متحد = کشورهای جی7) حق دارند در امور داخلی کشورهای پیرامونی در بند جهان مداخله حتی نظامی کنند. ایدئولوژی حاکم بر دکترین مداخله بشردوستانه در بیست و اندی سال گذشته (از پایان دوره جنگ سرد در سال 1991 به این سو) نه تنها اهداف واقعی قدرت بزرگ در کشورهای جهان سوم را از انظار و افکار عمومی توده های مردم بویژه در آمریکا و اروپا، پنهان نگهداشته، بلکه در دو گستره حقوقی و سیاسی صدمات شدیدی ببار آورده که اشاره به آنها حائز اهمیت هستند:

1 – یکم اینکه مداخلات بشردوستانه آمریکا و شرکا در کشورهای جهان (از یوگسلاوی در سال 1994تا سوریه و مالی در سال های 2011 و 2012) که بطور سیستماتیک اصل حق تعیین سرنوشت ملی و موازین بین المللی حقوق کشورها را زیر پا گذاشته، منجر به فروپاشی کامل رعایت کلیت حقوق و عدالت بین المللی بین ملل در عصر حاضر گشته است.

2 – دوم اینکه پراتیک مداخلات بشر دوستانه موفق گشته که خطوط و مولفه های اختلافات و نکات مشترک سیاسی و ایدئولوژیکی موجود بین نیروهای راست و نیروهای چپ را در سطح جهانی مخدوش، آشفته و تیره و تار سازد. هم اکنون، معجونی از نیروهای راست و چپ در چهارچوب دکترین و شعار مداخله بشر دوستانه نه فقط در کشورهای اروپائی و آمریکائی بلکه در کشورهای آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و اقیانوسیه نیز یک زمینه مشترک سیاسی و ایدئولوژیکی پیدا کرده اند که با استفاده از آن به انحاء گوناگون و متنوع تهاجمات نظامی آمریکا و کشورهای ناتو به کشورهای جهان (بویژه در خاورمیانه بزرگ و آفریقا) در جهت سلب حاکمیت ملی و اصل حق تعیین سرنوشت از ملل آن کشورها را توجیه می سازند. پیشینه آغاز این روند به سالهای بلافاصله بعد از پایان دوره جنگ سرد می رسد.

- سابقه "مداخله بشر دوستانه" کشورهای ناتو در یوگسلاوی سابق و نقض حاکمیت ملی آن کشور در دهه 1990 شرایط توجیهانه حمله به افغانستان را در سال 2001 آماده ساخت. متعاقب این دو مداخله راس نظام و شرکای آن امر مداخله بشر دوستانه را در عراق (2003) و سپس در لیبی (2011) به پیش بردند. امروز اصل مداخله بشر دوستانه در واقع به یک ستون اصلی در استراتژی جهانی "جامعه جهانی" (بخوانید اجماع واشنگتن) تبدیل گشته است. در حال حاضر سوریه در صدر لیست قرار گرفته است. سرنگونی دولت بشار اسد درهای کل منطقه بزرگ خاورمیانه را به سوی اعمال مداخلات بشر دوستانه توسط راس نظام و قدرت های ناتو باز کرده و واشنگتن را به هدف اصلی اش در خاورمیانه (استقرار و تامین بلامنازع هژمونی نفتی) نزدیکتر خواهد ساخت.

- در بررسی مداخله بشر دوستانه نباید به نقش رسانه های گروهی فرمانبر و سازمان های "حقوق بشر" (و ان.جی.او ها) در بسیج افکار و انظار عمومی به نفع اصل و پراتیک مداخله گری، کم بهاء بدهیم. کمپین های رسانه های گروهی در حمایت بیدریغ از "جامعه حقوق بشر" لیبی نقش بزرگی در قرار دادن مسئله حقوق بشر آن کشور در صورت جلسه های شورای امنیت سازمان ملل داشت. در این راستا نقش شبکه تلویزیونی "الجزیره" متعلق به دولت امیرنشین قطر نیز اهمیت تعیین کننده داشت. قطر یکی از اعضای کلیدی "شورای همکاری خلیج" می باشد که در برگیرنده دیگر کشورهای مستبد امیرنشین خلیج فارس (کویت، بحرین، عربستان سعودی، امارات عربی و عمان) می باشد. امروز حاکمین این کشورهای امیرنشین (بویژه عربستان و قطر) همراه با ترکیه، فرانسه و انگلستان (از اعضای اصلی سازمان ناتو) با حمایت و عنایت دولت اوباما بعد از آموزش و پرورش و مسلح ساختن سلفیست های بنیادگرا آنها را عمدتا از مرزهای ترکیه و اردن به داخل سوریه می فرستند که دولت بشار اسد را به بهانه نقض حقوق بشر در سوریه سرنگون سازند. در صورتی که در همین کشورهای امیرنشین (که متحدین و شرکای آمریکا و کشورهای ناتو هستند) ده ها سال است که قوانین ضد بشری با اجرای سیاست های استبدادی به شدیدترین وجهی برمردمان این کشورها اعمال می گردند. در این کشورها نه تنها آزادی های دموکراتیک و حقوق مدنی وجود ندارند، بلکه قانونا (طبق آئین وهابیسم تکفیری) نصف جمعیت بالغ – زنان و دختران – در این کشورها حق رانندگی (عربستان سعودی و ..) حق طلاق (قطر، بحرین و ...) حق مسافرت بدون اجازه از شوهر و پدر و برادر (امارات متحده و ...) ندارند

- تجربه تاریخی نشان می دهد که همیشه قدرت های بزرگ جهان برای اینکه جهان گشائی ها (و جهانی گرائی سرمایه) را توجیه سازند متوسل به این امر شده اند که مداخلات نظامی خود را با به راه انداختن شعبده بازی ها در زیر عبای گفتمان های اخلاقی، انسانی و حقوقی پنهان سازند، تا توده های مردم به اهداف غارتگرانه پنهان آنها پی نبرند.

- در اینجا بعد از بررسی اهداف ژئوپولیتیکی نظام جهانی سرمایه از مداخلات بشر دوستانه خود در کشورهای خاورمیانه بزرگ و آفریقا به وظیفه تاریخی چالشگران جدی ضد نظام در مقابل پدیده ویرانساز مداخله بشر دوستانه می پردازیم.

علل ژئوپولیتیکی دکترین "مداخله بشردوستانه"

- بعد از پایان دوره جنگ سرد در 1991 دولت بوش (پدر) با اعلام "نظم نوین جهانی" دست به ایجاد شرایط عدم تثبیت در کشورهای خاورمیانه زد تا راه ها را برای صدور منابع انرژی از آن منطقه به کشورهای اروپای غربی، هندوستان، چین و ژاپن مسدود سازد. هدف راس نظام در عصر بعد از پایان "جنگ سرد" کسب و تامین هژمونی نفتی در خاورمیانه بزرگ بود. برنامه معماران سیاست جهانی آمریکا بویژه جناح سیاسی نئوکان ها که در اولین دهه قرن 21 قادر گشتند که برای اولین بار کاخ سفید را به تسلط خود درآورند، این بوده و هنوز هم هست که آمریکا با کسب هژمونی نفتی در آن منطقه ژئوپولیتیکی و سوق الجیشی می تواند با دیکته کردن مولفه های سیاست جهانی خود به شرکای وفادارش (کشورهای جی هفت) و سپس "تحدید چین" به هدف نهائی خود (حاکمیت بر جهان) برسد.

- اتخاذ این استراتژی منجر به حمله های مستقیم و اشغال کشورهای افغانستان و سپس عراق توسط خود راس نظام در دهه اول قرن بیست و یکم گشت. در این راستا جنگ برای تسلط بر منابع نفتی که عموما تحت نام "مداخله بشر دوستانه" و یا صدور دموکراسی و حقوق بشر به پیش برده شد فقط محدود به حمله ها و تهاجمات مستقیم و مرئی نظام نگشت. توضیح اینکه راس نظام با تحریک و تشویق شرکای سربزیر نظامی خود در سازمان ناتو (انگلستان، فرانسه، هلند و ...) بطور غیر مستقیم و نامرئی آنها را روانه اشغال کشورهای دربند نیمه پیرامونی (یوگسلاوی) و پیرامونی در بند (لیبی و مالی) ساخت که بعدا منابع طبیعی آن کشورها را تصاحب کند. برای رسیدن به این اهداف و آرزوها دولتمردان آمریکائی با کمال خشنودی حاضر شدند که یک چرخش مهم در سیاست خود نسبت به قاره آفریقا دست بزنند. توضیح اینکه آمریکا که دهه ها پیش (بویژه بعد از پایان جنگ جهانی دوم) استعمارگری کهن را به نفع استعمارگری نوین (نئوکلونیزاسیون) در سیاست جهانی اش ملغی اعلام کرده بود، در بحبوحه بحران ساختاری سرمایه داری جهانی و فرود هژمونی راس نظام، با یک چرخش به حمایت همه جانبه اشغال نظامی لیبی توسط کشورهای ناتو، مالی توسط فرانسه برخاست. توسل به جنگ تحت نام مداخله بشردوستانه چیزی غیر از تهاجم به و سپس غارت منابع طبیعی خاورمیانه و آفریقا نبوده و در واقع تم اصلی سیاست پیاده ساختن پروسه استعمار مجدد بویژه آفریقا است.

- تلاش در جهت اشغال نظامی سوریه توسط شرکای گوش به زنگ و فرمانبر راس نظام آخرین پی آمد این چرخش است. کارگران و زحمتکشان کشورهای ترکیه، اردن، سومالی، عربستان سعودی، قطر، یمن، بنگلادش و ... هم اکنون "گوشت دم توپ" قرار گرفته اند و در آینده نیز از آنها در مداخلات بشر دوستانه نظام استفاده خواهند کرد. این توده های زحمتکش که توسط مجموعه ای از سلفیست های بنیادگرا (وهابی تکفیری، القاعده، لشگر صحابه، جبهه النصر و ...) در زندان توهمات خانواده گی دینی – مذهبی محبوس گشته اند، بعد از آموزش در زمینه های گوناگون "شرعیات اسلامی" در عربستان، قطر و ... به ترکیه فرستاده می شوند که در آنجا بعد از گذراندن یک دوره آموزش نظامی به داخل سوریه روانه گشته و در خدمت استراتژی مداخلات بشر دوستانه راس نظام قرار گیرند. در این مقطع تاریخی "اجماع واشنگتن" بر آن است که منطقه حاصل خیز و پر از منابع طبیعی خاورمیانه بزرگ (آسیای جنوب غربی، آسیای جنوبی و مرکزی و منطقه قفقاز) همراه با آفریقای شمالی و کشورهای بخش صحرای آفریقای غربی (مالی، نیجر، موریتانیا و چاد) را تحت نام مداخلات بشر دوستانه به خاک و خون کشد تا بر منابع عظیم نفت، گاز طبیعی، اورانیوم، سیلینیوم و ... این منطقه تسلط و هژمونی داشته باشد. به نظر نگارنده رهبران سلفیست های بنیادگرا در آن کشورها با مغز خود نمی اندیشند و تحقیقا نهادهای امنیتی نظام جهانی (سیا، ام.آی.6، آی.س.آی و ...) بجای آنها اندیشیده تصمیم گرفته و حتی عمل می کنند.

- برنامه راس نظام جهانی و شرکا در این منطقه پهناور که جمعیت متجاوز از یک میلیارد نفری آن زبانی – فرهنگی، دینی – مذهبی و نژادی – تباری هیتروژنیک ترین مردمان کره زمین محسوب میشوند. بالکانیزاسیون (تقسیم و تجزیه) ملت – دولت های این منطقه در جهت کسب و تامین هژمونی نفتی و دیگر منابع انرژی آن است. بعضی از منتقدین سیاست خارجی نظام جهانی معتقد هستند که اگر پروسه بالکانیزاسیون به روال خود ادامه داده و بعد از تجزیه سوریه به دیگر کشورهای آن منطقه نیز سرایت کند، آن وقت عروج و گسترش نوعی سبعیت و بربرایسم در این بخش از جهان غیر ممکن نخواهد بود.

- بررسی اوضاع متلاطم جهان در پرتو تجزیه و تحلیل سیاست جهانی راس نظام در کشورهای پیرامونی در بند جهان سوم به روشنی نشان می دهد که مبارزه اصلی در دنیای امروز بین کشورهائی است که مردمانش می خواهند که با تصاحب بر منابعشان به مدرنیزه کردن کشورهای خود بپردازند و کشورهای امپریالیستی نظام جهانی که میخواهند با تامین هژمونی بر منابع آن کشورها برتری و تسلط اقتصادی خود را برجهان تنظیم سازند. هرکشوری که تلاش کند با استفاده از منابع طبیعی خود در راه توسعه اقتصادی (حتی توسعه اقتصادی سرمایه داری) قدم های جدی بردارد، دیر و یا زود با خشم و هجوم قهار مستقیم وغیر مستقیم راس نظام و احتمالا با بالکانیزاسیون طبعا و با آشوب و عدم امنیت همه جانبه روبرو خواهد گشت.

- افغانستان، عراق و سپس لیبی بعد از هجوم و اشغال نظامی نه تنها از دموکراسی، حقوق بشر و دیگر نعمات مداخله بشر دوستانه بهره مند نگشتند بلکه بعد از غلطیدن در دامن بی امنیتی های گوناگون با تجزیه، تقسیم ارضی و سیاسی نیز روبرو گشتند. امروز حتی بعضی از مفسرین و گزارشگران که ضرورتا ضد نظام جهانی سرمایه داری و رژیم اوباما نیستند، در تفسیرها و گزارشات خود به روشنی شرح می دهند که کشورهای افغانستان حداقل به هفت منطقه، عراق به سه منطقه و لیبی حداقل به چهار منطقه جدا از هم تقسیم و تجزیه گشته اند. والا تنها محملی که این کشورها را بطور رسمی (فرمایشی و قانونی) در سازمان ملل متحد نمایندگی می کند حضور نیروهای نظامی آمریکا و کشورهای ناتو در این کشورها است.

- امروز هدف نظام جهانی از سرنگونی رژیم بشار اسد در سوریه به هیچ نحو و شکلی "صدور دموکراسی" و استقرار حقوق بشر و دیگر نعمات مداخله بشر دوستانه در کشور سوریه نیست. هدف این است که کشور سوریه را بعد از سرنگونی اسد به چهار منطقه سنی نشین (در دمشق و حومه)، دروز نشین (در ارتفاعات جولان)، علوی نشین (منطقه ساحلی انطاکیه) و کورد نشین (در ایالات شمال شرقی سوریه) بالکانیزه و تقسیم سازند. اگر این پروژه توسط بنیادگرایان سلفیست (شاخه القاعده عراق، جبهه النصر و ...) در سوریه با موفقیت پیاده گردد در آن صورت مسیحیان عرب و آسوری سوریه – که نزدیک به 12 درصد جمعیت 28 میلیون نفری سوریه را تشکیل می دهند – چه سرنوشتی خواهند داشت؟ برنامه سلفیست های مهاجم (که جملگی ظاهرا در لیست تروریست های دولت های آمریکا و ناتو قرار دارند ولی از حمایت های همه جانبه مالی و نظامی این دولت ها برخوردارند) برای مسیحیان سوریه کوچ فلاکت بار و مهاجرت اجباری آنها از سرزمین آباد و اجدادی خود به کشورهای دیگر خواهد بود. در حال حاضر از یک میلیون نفر سوریه ای ها که عمدتا از ترس سلفیست های مهاجم به کشورهای ترکیه، اردن و لبنان پناه برده اند نزدیک به 300 هزار نفر مسیحیان سوری هستند.

وظیفه تاریخی چالشگران ضد نظام در مقابله با مداخله بشر دوستانه

- بررسی رو به رشد این اوضاع در سوریه و دیگر کشورهای منطقه استراتژیکی و حاصل خیز خاورمیانه بزرگ و آفریقای شمالی و غربی – که چندان تفاوتی ماهوی با اوضاع حاکم در مناطق مختلف جهان ندارند – می تواند شدیدا مایوس کننده و پر از نا امیدی باشد. به کلامی دیگر، جهانیان روزانه شاهد این هستند که صاحبان ثروت و قدرت (حاکمین اصلی نظام جهانی) برای اینکه از بحران ساختاری سرمایه داری که خود مسبب اصلی آن هستند، بیرون آیند از یک سو با اعمال سیاست های ویرانساز ریاضت کشی برعلیه کارگران و دیگر زحمتکشان کشورهای مسلط مرکز می خواهند ابتدائی ترین امتیازات و امکانات رفاهی معیشتی و مزدی و حقوقی (که آنها طی بیش از یک قرن مبارزه به دست آورده اند) را از آنها سلب کرده و به تاراج ببرند. از سوی دیگر امپریالیست های نظام با حمله نظامی و اشغال کشورهای دربند جهان سوم (تحت نام صدور "دموکراسی"، "مداخلات بشر دوستانه" و ...) به غارت نیروی کار ارزان و ذخایر و منابع طبیعی این کشورها بیش از پیش ادامه دهند. باید خاطر نشان ساخت که این وضع – استثمار کارگران و دیگر توده های زحمتکش کشورهای "خودی" یعنی کشورهای سرمایه داری توسعه یافته مرکز هم زمان و به موازات غارت و یغمای منابع انسانی و طبیعی کشورهای "غیر خودی" (کشورهای دربند جهان سومی) – در تاریخ پانصد ساله سرمایه داری بی نظیر می باشد. بدون تردید بررسی این اوضاع وحشتناک می تواند به شدت اندوه بار و یا حتی مایوس کننده باشد. ولی نگاهی دیگر به اوضاع متلاطم جهان می تواند تصویری پر از امیدهای نوین برای ما ترسیم سازد.

- خلق های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین (که تحقیقا 80 تا 85 در صد جمعیت متجاوز از هفت میلیارد نفری جهان را در بر می گیرند) نقدا موج دوم بیداری و رهائی خود را علیه نظام جهانی (امپریالیسم = سرمایه د اری واقعا موجود) آغاز کرده اند. از سوی دیگر شواهد امر نشان می دهد وقتی که اوضاع معیشتی کارگران و دیگر زحمتکشان در آمریکا و اروپا به خاطر از دست دادن امکانات و امتیازات اولیه خود به مرحله غیر قابل تحمل می رسد – که احتمال آن در آینده نزدیک حتمی است – آنها بدون تردید با اعلام همبستگی به صفوف مبارزات ضد امپریالیستی خلق های "مناطق توفانی" می پیوندند: امری که در موج اول بیداری و رهائی خلق های دربند پیرامونی در سال های 1968 – 1950 به وقوع نپیوست. شواهد امر منجمله ایجاد ارتباطات جوانان و کارگران ضد نظام کشورهای اروپا و آمریکا با جوانان و کارگران نقدا به ستوه آمده کشورهای در بند پیرامونی جهان سومی گواه بر این مدعی است.

نتیجه اینکه

- وقت آن رسیده که چالشگران ضد نظام جهانی در آمریکا و اروپا – که در کشورهای وسیعا توسعه یافته امپریالیستی زندگی می کنند – در حرف و در عمل برخلاف دوره های گذشته، به جنبش های رهائیبخش کشورهای دربند جهان سوم پیوسته و کارگران و دیگر زحمتکشان آمریکائی و اروپائی را از نظر سیاسی و ایدئولوژیکی آماده سازند که تنها راه نجات آنان از بلاها و مشکلات فلاکت بار معیشتی منبعث از بحران نظام جهانی سرمایه، حمایت همه جانبه انترناسیونالیستی آنان از مبارزات خلق های کشورهای سه قاره به اضافه اقیانوسیه علیه دولت های اولیگارشی حاکم در کشورهای آمریکا و ناتو است.

- کلیه چالشگران ضد نظام جهان بویژه در آمریکا و اروپا باید جنایات دولت امپریالیستی آمریکا و شرکایش را که تحت نام "مداخلات بشردوستانه"، صدور "دموکراسی" و "حقوق بشر" در کشورهای دربند پیرامونی جهان سوم (جنوب) مرتکب می شوند، افشاء سازند. وظیفه ما چالشگران در کشورهای امپریالیستی این است که کارگران و زحمتکشان همراه با زاغه نشینان این کشورها را که مجموعا 90 در صد مردمان این کشورها را تشکیل می دهند، آگاه و قانع سازیم که دولتمردان حاکم در این کشورها اگر هم در دوره های گذشته نمایندگان حداقل 40 و یا 30 در صد مردم تلقی می شدند، امروز دیگر نمایندگان آنها نیستند. این دولتمردان نمایندگان حلقه به گوش و فرمانبر عموما پنج بانک، پنج کمپانی سازنده تسلیحات تخریبی گروهی و پنج کمپانی نفت و انرژی هستند که در مسیر تاریخ جهانی شدن سرمایه بر با زا رهای جهان بطور مسقیم و یا غیر مستقیم تسلط پیدا کرده اند.

- باید کارگران، دیگر زحمتکشان و ستمدیدگان در آمریکا و اروپا به این امر تاریخی آگاهی پیدا کنند که راه رهائی آنها از دژخیم نظام جهانی و استقرار جهانی بهتر و دیگر (جهانی دموکراتیک تر، کم هیرارشی تر و برابرتر) زمانی میسر می گردد که آنها بر خلاف گذشته از مبارزات خلق ها (و بعضی دولت های کشورهای دربند پیرامونی) برای کسب استقلال (گسست از نهادهای نظام جهانی سرمایه = استقرار حاکمیت ملی)، آزادی های دموکراتیک و عدالت اجتماعی صمیمانه حمایت کنند.

منابع و مآخذ

1 – لیندا هوور، "سوریه و لیبی: یک تحلیل ژئوپولیتیکی"، در وب سایت  wammtoday.org، 22 اوت 2012.

2 – تونی کارتالوچی، "بریتانیا به تروریست های القاعده در سوریه کمک مالی می کند"، در وب سایت "گلوبال ریسرچ"، 5 مارس 2013.

3 – امانوئل والرشتاین "حق کیست که مداخله کند؟" در مجله "تیکُن" در شماره ژوئیه – اوت 2006.

4 – ژان بریکمون، "امپریالیسم بشر دوستانه: استفاده از حقوق بشر برای فروش جنگ" ترجمه به انگلیسی توسط دیانا جانستون، نیویورک 2005.